مهدیارمهدیار، تا این لحظه: 10 سال و 7 ماه و 23 روز سن داره

عشق من و بابایی

شیرین کاریهای ملوسکم

سلام پسر عزیزم.مامان فدای مهربونیت بشه.25 بهمن ولنتیان بود.من و تو بابا با هم 1 جشن کوچولو گرفتیم.بابا واسم موبایل خرید من واسه بابا کفش واسه میوه ی دلمون مهدیار بسته ی اموزشی گرفتیم.در اخرم باهم رفتیم بیرون شام خوردیم.انشالله روزی برسه که تو و همسرت و کوچولوت باهم جشن بگیرین چند روزه هوا گرم شده ما هم میبریمت بیرون.همه نگات میکنن.اون روز یه مرده جلومونو گرفته سلام میکنه منم فکر میکنم دوست باباست دیدم اوده داره با تو حرف میزنه بابا بغلت میگیره همه پشت سرش باهات حرف میزنن تو هم غش غش میخندی هر کی میبیننت فکر میکنه دختری با اینکه لباست پیرونه هست.از بس پسملم سفیده.قربون قد و بالاش برم من. برده بودمت لاله پارک گذاشتیمت تو سبد خرید همون لحظه...
11 اسفند 1392
1